دريغا چه با شتاب گذشت
هیچ چیز قابل نوشتنی ندارم این روزها. منتظرم توی یکی از همین روزهای
باقی مانده به آخر مهر یک سال بزرگتر بشم و بعد هم فاز هــــی هـــــی هی بگیرم
که دیدی این یک سال هم رفت و هیچی به هیچی . کلا سایلنتم .
این همه فاصله افتادن بین نوشته هام و به روز کردن وبلاگ هم مدرکش .
شدم زن خیلی خانه دار و روزم را زیر چاقو خورد میکنم یا توی روغن تفت میدم
یا شیرینی و کیک می پزم و آخر شب ته مانده اش رو توی نایلون زباله
خالی میکنم گاهی هم توی شکمخودم.. .
مشغول خانه داری و حوصله سر رفتگی هستم دیگه.منتظرم تا بالاخره
یک تصمیمی بگیرم که به نفع خود خودم باشه و از این همه تکرار و تکرار
و هیچی نجات پیدا کنم .
پ ن: این زن خیلی خانه دار صرفا توی اشپزخونه نیست ..مادر هم هست..
بچه داری هم میکنه..منظورم از هیچی کاری بود که فقط و فقط خودم رو خوشحال کنه.
چند پست قبل نوشته بودم یه چیزی راجع به "مادران خودخواه"دلم میخواد بشم یه مامان
خودخواه..کلاً همین چند روز فرصت داریم باید نهایت استفاده رو برد!
پ ن 2:لحظه ها می گذرد /آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر /نتواند شد آغاز... سهراب سپهری
پ ن 3: تولدم 29 مهر هست..پیشاپیش تولدم مبارک!
همیشه که نباید تولد بچه ها رو جشن گرفت و تبریک گفت؟؟(خودخواه شدم رفت!)
پ ن 4: خواهشا تبریک تولد ننویسین پیر شدیم رفت!
پ ن 5: کامنتهای پست قبلی هنوز تایید نشده به بزرگی خودتون ببخشید...
فرصت نشد جواب بدم ضمن اینکه این مادر پیر حوصله نکرده هنوز پست قبل
رو تکمیل کنه و عکسدارش کنه
پ ن 6: بخیه رایان خوب شده و جاش توی ابروش هست و مشخص نیست
خوشبختانه بجز کسالت سرماخوردگی ملال دیگری نیست..
پ ن 7: این پست همش شد "پ ن" همینیه که هست غر زدن ممنوع !